۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

مصاحبه دردناک با برادر شهيد امير جوادي فر

من براي يک اعتراض مدني بيرون رفتم نه سلاح داشتم نه دشنام دادم فقط در سکوت ايستاده بودم. کاري نکردم که از چيزي بترسم، مي روم و برميگردم".
اين آخرين جملات امير جوادي فر، يکي از قربانيان بازداشتگاه کهريزک است که روز 18 تير، ضرب و شتم شديد نيروهاي بسيجي، پس از بازداشت، او راروانه بيمارستان کرد؛ اما او و خانواده اش به احترام قانون و با گمان صدور قرار وثيقه و کفالت از سوي قاضي به دليل وضعيت نامساعد جسماني او، به پليس پيشگيري تهران مراجعه کردند و برخلاف تصورشان حتي فرصت خداحافظي از هم را نيز نيافتند.
امير جوادي فر پيش از مراجعه به پليس و در پاسخ به برادرش که پرسيده بود مي تواند راه برود يا ويلچر تهيه کنند گفته بود: "عاشقان ايستاده مي ميرند". او ايستاده و با پاي خود رفت تا به قانون کشورش احترام بگذارد و پدر و برادرش بعد از روزها سرگرداني، پيکر رنجور و بي جان او را تحويل گرفتند.
مراسم اولين سالگرد شهادت امير جوادي فر امروز در حالي برگزار مي شود که خانواده جوادي فر با گذشت يک سال همچنان منتظر محاکمه آمران فاجعه کهريزک و محاکمه قاضي اي هستند که امير را با وجود وضعيت نامساعد جسماني به بازداشتگاه کهريزک فرستاد.
آنها از قاضي مستقر در پليس پيشگيري تهران که امير را همراه با ديگر بازداشت شدگان روز 18 تير در دو اتوبوس به بازداشتگاه کهريزک فرستاده بود شکايت کرده اند و در حاليکه حکم عاملان جنايات کهريزک که صالح نيکبخت، وکيل خانواده جوادي فر آن را پر از تناقض و تعارض ميداند صادر شده، هيچ خبري از محاکمه آمران اين جنايت نيست.
امير به احترام قانون رفت
روز 19 تير که با علي جوادي فر، پدر امير جوادي فر تماس گرفتيم همزمان با ساعاتي بود که امير را تحويل پليس داده بودند. آقاي جوادي فر که به شدت متاثر بود به "روز" گفت:" درست زماني زنگ زديد که من به احترام قانون و با هزار اميد و آرزو، فرزندم را تحويل پليس دادم، دقيقا همين ساعت و دقيقا همين روز و الان تمام آن لحظه ها و اتفاقات آن روز در ذهنم مرور مي شود و چهره امير و..."
پدر امير جوادي فر افزود:" من با اين اطمينان که پسرم کاري نکرده و او را با وضعيتي که دارد بازداشت نمي کنند رفتم تا تکليف اميرم را مشخص کنند. او را به جايي بردم که بايد حافظ امنيت او و همه باشد و با تصور رعايت عدل و عدالت تحويل دادم و گفتم که تکليف پسر مرا مشخص کنيد. هرگز به ذهنم خطور نميکرد و تصور نميکردم چنين اتفاقاتي بيفتد و چنين شرايطي پيش بيايد و..."
آقاي جوادي فر متاثرتر از آن بود که بتواند صحبت کند و بابک جوادي فر، برادر امير به سئوالات "روز" پاسخ ميگويد. او مي گويد که امير با تاکيد بر بي گناهي اش و به احترام قانون و با تصور صدور قرار وثيقه يا کفالت به دليل وضعيت جسماني اش رفت تا تکليفش روشن شود اما ما فرصت خداحافظي هم نيافتيم. اصلا تصور هم نمي کرديم چنين اتفاقي بيفتد.
بابک جوادي فر تاکيد ميکند که با توجه به وضعيت امير، هرگز نه خود امير و نه خانواده اش تصور نميکردند او را روانه زندان کنند: "ما اصلا فکر نميکرديم او را نگه دارند. تصورمان اين بود که با توجه به وضعيت جسماني امير، او را روانه زندان نمي کنند. حالا آن قاضي که در پليس پيشگيري، دستور داد امير را با آن وضعيت، حتي نه به اوين بلکه به کهريزک منتقل کنند بايد بيايد در دادگاه و محاکمه شود. بايد جواب دهد که با هماهنگي چه کسي، امير را به کهريزک فرستاد. بايد جواب دهد که چگونه توانست امير را با آن وضع جسمي به چنين جايي بفرستد. ما منتظريم تا دادگاه انتظامي قضات برگزار شود و او بيايد و جواب بدهد. شکايتي هم که کرده ايم در اين راستا بوده که همه کساني که نقش داشتند و امريت داشتند مجازات شوند تا ديگر اين اتفاقات براي بچه هاي مردم نيفتد. تا همان روزي که کسي را مي گيرند به خانواده اش بگويند کجاست و در چه وضعي است نه اينکه روزها با عکس مقابل اوين باشند و بعد جسد تحويل بگيرند. امير که برنمي گردد حداقل اتفاقات مشابه براي بچه هاي مردم نيفتد..."
18 تير چه اتفاقي افتاد؟
امير جوادي فر که روز 18 تير به همراه همسر دوستش در تجمعات حضور يافته بود، از سوي نيروهاي بسيج مورد ضرب و شتم قرار گرفت و سپس بازداشت شد. بابک جوادي فر مي گويد:" در يک کوچه بن بست در تقاطع خيابان دانشگاه و شهداي ژاندامري، لباس شخصي ها به امير حمله مي کنند و 8 الي 12 نفر مي ريزند سر امير و به شدت او را مورد ضرب و شتم قرار ميدهدن و مي برند. همسر دوست امير به او چسبيده بود و فرياد ميزد که نبريد اما چند ضربه هم به او مي زنند و و جدا مي کنند و امير را مي برند.
از بابک که خود در همان حوالي بوده مي پرسم امير چه کاري انجام ميداد که به او حمله کردند، مي گويد: هيچ کار خاصي نميکرد مثل بقيه مردم، در سکوت و مسالمت آميز. او را بردند و من خودم همان دورو بر بودم؛ هر چه دنبالشان گشتم پيدا نکردم تا اينکه خانم دوست امير، زنگ ميزند و به همسرش مي گويد امير را گرفته اند. ما رفتيم همه کلانتري هاي اطراف را گشتيم خبري نبود گفتند نيست تا نزديک ساعت 9 شب که از بيمارستان فيروزگر، مامور همراه امير با موبايل امير به ما زنگ زد و گفت بيايد بيمارستان. رفتيم و ديديم که درب و داغون است..."
اولين عکس هايي که از امير جوادي فر منتشر شده عکس هايي است که او را در بيمارستان با آتلي بر گردن و صورتي ورم کرده و بدني زخمي نشان ميدهد.
بابک جوادي فر مي گويد: "امير روي زمين افتاده بود؛ با لگد به نقاط مختلف بدنش ضربه زده بودند. تمام بدنش کوفتگي داشت. فکش در رفته و براي همين آتل بسته بودند. بيني اش آسيب ديده بود؛ با توجه به اينکه قبلا امير بيني اش را جراحي کرده بود احتمال ميداديم شکسته باشد. در بيمارستان خواستيم از همه بدن او عکسبرداري کنند و اسکن مغزي کنند، از نظر داخلي هم چک کردند. همه انجام شد و مشکل حادي
نداشت. اما خيلي ضربه خورده بود. به بيمارستان ها گفته بودند نبايد کساني را که اين جور اتفاقات برايشان مي افتد نگه دارند براي همين بيمارستان، امير را نگه نداشت و بيمارستان هاي خصوصي هم اجازه پذيرش اينها را نداشتند. من رفتم کلانتري 148 سر خيابان وصال گفتم امير را بايد به بيمارستان خصوصي منتقل کنيم. افسر نگهبان همکاري کرد. امير را به بيمارستان لاله منتقل کرديم. برديم حمام و بستري شد و سرم زدند. پزشک داخلي و متخصص مغز و اعصاب آمد. بعد امير گفت که يک چشم اش تار مي بيند. زنگ زدند متخصص چشم آمد/ گفت قرنيه اش خراشيدگي دارد و بايد قطره بريزد و استراحت کند. گفتند سه روزه خوب مي شود. خواستيم يک روز ديگر در بيمارستان بماند. مامور گفت بيش از اين اختيار ندارم. من برگشتم کلانتري و با افسر نگهبان صحبت کردم مامور ديگري داد و همکاري کرد اما وقتي با مامور به بيمارستان رفتم ديدم امير و بابا در حال ترخيص هستند."
عاشقان ايستاده مي ميرند
بابک جوادي فر سپس از شکايت ضاربان امير از او خبر ميدهد: "کساني که امير را مورد ضرب و شتم قرار داده و سپس بازداشت کرده بودند از امير شکايت کرده بودند. بابا و امير مي گفتند برويم وضعيت جسماني او را که ببينند قرار وثيقه و کفالت صادر ميکنند چون هيچ جرمي هم مرتکب نشده است. حرف زديم و تصميم گيري جمعي کرديم که برويم. امير هم گفت: من براي يک اعتراض مدني بيرون رفتم نه سلاح داشتم نه دشنام دادم فقط در سکوت ايستاده بودم. کاري نکردم که از چيزي بترسم، مي روم و برميگردم. به او گفتم: ويلچر بياورم؟ گفت: نه مي توانم روي پاهايم بايستم. عاشقان ايستاده مي ميرند و... متاسفانه امير را ترخيص کرديم و رفتيم کلانتري، نامه اي تنظيم کردند و گفتند بايد بفرستيم پليس امنيت، مامور دادند. با مامور رفتيم و امير با مامور داخل رفت. ماهم منتظر بوديم. بعد گفتند بايد برويد پليس پيشگيري در ضلع جنوبي ميدان انقلاب. رفتيم اما تا رسيديم امير را از ما تحويل گرفتند و حتي فرصت نشد خداحافظي کنيم. سريع من و بابا را پس زدند. گفتند اينجا نبايد بايستيد و ما را از منطقه دور کردند حتي نگذاشتند خداحافظي کنيم و حرف هاي آخرمان را بزنيم."
برادر امير اما چند ساعتي بعد، دوباره به پليس پيشگيري برميگردد: "چند ساعت بعد برگشتم. خلوت بود. پرس و جو کردم. ماموري گفت سه اتوبوس رفتند. دو اتوبوس عازم کهريزک و يک اتوبوس هم عازم اوين. ساعت 8 شب جمعه 19 تير بود و عملا هيچ کاري نمي توانستيم بکنيم. گفتند صبح برويد دادگاه انقلاب و رفتيم. نامه اي روي ديوار زده و نوشته بودند کساني که 18 تير بازداشت شده اند ده روز بعد براي پي گيري بيايند. اما ما هر روز مي رفتيم هم دادگاه انقلاب و هم جلوي زندان اوين. ليستي زده بودند از کساني که به اوين منتقل شده بودند. اسم امير نبود. شک کرديم گفتيم او را برده اند کهريزک. تا 23 تير که اتوبوسي از کهريزک به اوين فرستادند. من جلوي اوين بودم ماموري ليست اسامي را خواند حدود 130 نفر بودند. اسم امير نبود فکر کرديم امير کهريزک نبوده. در اوين است. هر روز عکس امير در دست جلوي اوين بوديم. سر بچه هايي که از کهريزک آمده بودند را تراشيده بودند، چند نفرشان که آزاد شدند عکس امير را نشان داديم نمي شناختند. در ليست زندانيان کهريزک هم نبود فکر کرديم اوين است. از زندانياني که سرشان تراشيده نشده و مشخص بود ادر اوين بوده اند آزاد که مي شدند، مي پرسيديم. کسي نمي شناخت."
خانواده امير جوادي فر روز سوم مرداد متوجه مي شوند که امير در زندان جان باخته است. اين در حالي است که امير روز 23 تير جان باخته بود و در گزارش کميته ويژه مجلس درباره او آمده است: "ايشان در زمان دستگيري مورد ضرب و شتم قرار گرفته و قبل از انتقال به کهريزک مداوا گرديده ولي با اين حال نامبرده از لحاظ جسمي ضعيف شده بود و توان مقاومت در برابر صدمات جسمي و روحي بازداشتگاه کهريزک را نداشته است و در چهار روز حضور در کهريزک يک بار به پزشک وظيفه زندان مراجعه کرده که مداواي خاصي نسبت به ايشان انجام نمي پذيرد. به هر حال ايشان با حالت وخيم سوار اتوبوس مي شود و در همان آغاز حرکت اتوبوس ها نامبرده وضعيت بحراني پيدا نموده و در بيرون از اتوبوس جان مي دهد."
بابک جوادي فر مي گويد: "روز جمعه، دوم مرداد من براي ديدن مادربزرگم شمال رفته بودم. يکي از دوستان جلوي اوين بود عکس امير را به زندانياني که آزاد مي شدند نشان ميداد. يکي از بچه هايي که از کهريزک به اوين منتقل و آزاد شده بودتا عکس را مي بيند مي گويد اين امير است و فوت شده. دوستم چند جا سر ميزند اما باز جمعه بود و کاري نمي تواند بکند همان روز برگشتم و صبح اول وقت دوستانم آمدند و گفتند خبري از امير گرفته ايم و بايد برويم. 7 صبح بود به سمت شهر ري راه افتادند. پرسيدم: چي شده؟ کجا مي رويم؟ گفتند: ليست افراد مفقود را داده اند برويم ببينم. تا رسيديم جلوي پزشکي قانوني کهريزک، هنوز من نميدانستم موضوع چيست. پزشکي قانوني هم ساعت 8 و نيم باز مي شد. در همان فاصله پدرم زنگ زد و گفت ماموري آمده و مي گويد بياييد پليس امنيت شهر ري. ما نزديک بوديم رفتيم. يک سرهنگي بود با يک لباس شخصي. من مدام مي پرسيدم برادرم کجاست اما به ما جواب ندادند گفتند بايد پدرتان بيايد. پدرم رسيد. گفتند برويد پزشکي قانوني کهريزک و شناسايي کنيد. برگشتيم همان جا و من خودم امير را شناسايي کردم."
چشمانم را به من برگردان...
بابک، پيکر برادر بي جانش را شناسايي کرده است: "اجازه ندادند وارد پزشکي قانوني شويم و ببينيم. چند تا عکس بود که ديدم. دو عکس از گردن به بالا بود و يک عکس هم تقريبا از کمر به بالا. از ناحيه پشت، قفسه سينه و يک نقطه ديگر در بدنش کالبد شکافي شده بود و کاملا شکافته و دوخته بودند. اميري نبود که ما تحويل داديم. زمين تا آسمان فرق ميکرد.موقع شستشورفتم داخل ببينم اما سريع دوستان مانع شدند و مرا بيرون بردند. وضعيت روحي مناسبي هم نداشتم."
از برادر امير جوادي فر درباره شايعاتي مبني بر کشيدن ناخن هاي برادرش مي پرسم. مي گويد: "به اين شکل نبوده است. بچه ها در کهريزک در يک قرنطينه اي با هم بودند. اينقدر توي آفتاب داغ، کلاغ پر برده بودند که پاهايش به شدت آسيب ديده بود. چشمانش بينايي را از دست داده بود. قطره اي که بايد براي چشمش استفاده ميکرد را گرفته بودند و با توجه به فضاي کثيف بازداشتگاه و شرايطي که در بازداشتگاه وجود داشت و همه ميدانند، چشم امير که آسيب ديده بود عفونت کرده و بينايي اش را از دست داده بود. چشم ديگرش هم بر اثر ضربه اي که خورده بود چرک کرده بود. به گفته بچه هايي که کهريزک بودند امير روز آخر بينايي نداشت و هي داد ميزد و مادرش راکه چند سال پيش فوت کرده صدا ميکرد و ميگفت چشمانم را به من برگردان..."
امير آگاهانه رفت
پيکر امير را 2 روز بعد از شناسايي، به خانواده اش تحويل ميدهند و به گفته بابک، تشييع پيکر امير در شرايطي کاملا امنيتي برگزار مي شود: "تعهدي براي تحويل پيکر امضا نکرديم فقط فرم را براي تحويل جسد پر کرديم. يک سئوالي داشت که از کسي شکايتي داريد يا نه که ما خالي گذاشتيم. نگذاشتند در قطعه اي که ميخواستيم امير را به خاک بسپاريم اما مشکل ديگري پيش نيامد. مراسم سوم به خوبي برگزار شد. مراسم هفتم سر خاک برگزار شد و ماموران امنيتي هم حضور داشتند. چهلم هم مثل سوم در پارکينگ خانه مان برگزار شد. مشکل خاصي نبود و من بابت اين قضيه از شوراي تامين استان و هر مقامي که باعث شد مراسم امير به خوبي برگزار شود تشکر ميکنم."
خانواده امير بعد از اين قضايا شکايت کردند و خواهان محاکمه قاتل و قاتلان او شدند. از برادر امير مي پرسم که امير معترض بود؟ بابک مي گويد: "امير اصلا آدمي سياسي نبود و هميشه اين شعر سهراب را مي خواند که «من قطاري ديدم که سياست مي برد و چه خالي مي رفت». امير هنرمند بود. نگاهش به دنيا هنرمندانه بود. شعر ميخواند. فيلم ميديد و در اصل شبي نبود که فيلمي نبيند و بخوابد. فارغ التحصيل بازيگري از موسسه کارنامه بود. بسيار کتاب ميخواند. رمان ميخواند و اصلا در وادي سياست نبود. اما تعهد اجتماعي داشت. هر آدمي که خوب فکر ميکند تعهد اجتماعي هم دارد."
بابک جوادي فر مي افزايد: "امير کاملا با آگاهي به خيابان آمد. در تجمعات به شکل مسالمت آميز حضور داشت و باور داشت. يادم هست وقتي از تجمع بزرگ سکوت برگشت گفت: خيلي لذت بردم و امروز يکي از بهترين روزهاي زندگي من بود و در سکوت حرف خودمان را زديم. نگاه امير کاملا مسالمت آميز بود و به خشونت هيچ اعتقادي نداشت."

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

تماس info.sedayezendani@gmail.com