۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه

بیاد پناهجویان جانباخته ایرانی در سواحال استرالیا

از زندگی مجرمانه خسته شده بودم...

با دختری در خیابان قدم میزذم که که مجاز نبود،

برای طراحی از مدل زنده استفاده می‌کردم که مجاز نبود،

سر کلاس صحبت‌هايي می‌کردم که مجاز نبود،

بجای سريال‌های تلويزيون میلی کانال‌هايي را تماشا مي‌کردم که مجاز نبود،

به موسيقي‌ای گوش می‌کردم که مجاز نبود،

فيلمهايی را مي‌ديدم که مجاز نبود،

گاهي يواشکي سري به "فيس بوق" مي‌زدم که مجاز نبود،

در کامپيوترم کلي عکس از آدم‌هاي دوست‌داشتني و زيبا داشتم که مجاز نبود،

درپارتی هاای شرکت میکردم که مجاز نبود،

با صداي بلند ميخنديدم که مجاز نبود،

مواقعي که ميبايست غمگين باشم شاد بودم که مجاز نبود،

مواقعي که ميبايست شاد باشم غمگين بودم که مجاز نبود،

خوردن بعضي غذاها را دوست داشتم که مجاز نبود،

نوشيدن نوشابه هايي را ترجيح مي‌دادم که مجاز نبود،

کتاب‌های نويسنده‌هاي مورد علاقه‌ام هيچکدام مجاز نبود،

در مجله‌ها و روزنامه‌هايي کار کرده بودم که مجاز نبود،

به چيزهايي فکر مي‌کردم که مجازنبود،

آرزوهايي داشتم که مجاز نبود و...

درست است که هيچوقت بابت اين همه رفتار مجرمانه مجازات نشدم اما تضميني وجود نداشت که روزي بابت تک تک آن‌ها مورد مؤاخذه قرار نگيرم و بدتر از همه فکر اينکه هميشه در حال ارتکاب جرم هستم و بايد از دست قانون فرار کنم آزارم مي‌داد
زندگی کردن در وطنم مجاز نبود !




صدای زندانی

۳ نظر:

  1. طمع آزادی هزینه دارد، گاه آنقدر زیاد که جانت را می دهی

    پاسخحذف
  2. و گاهی روحت را

    پاسخحذف
  3. ابله بودن خوب! تو مالزی هم همین مشکلات هست! کشور اسلامی!

    پاسخحذف

تماس info.sedayezendani@gmail.com