۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

دلنوشته ای از یک هم بند:برای المیرا واضحان و بی قراری مادرانه اش

حکم اعدام فرح واضحان، یکی از شهروندان معترض که به دلیل شرکت در تظاهرات روز عاشورا بازداشت شده بود، در دیوان عالی کشور لغو و پرونده ی او برای بررسی مجدد به دادگاه بدوی ارسال شده است. این در حالی است که او به علت ابتلا به سرطان و بیماری قلبی در شرایط نامناسب جسمی در بند متادون زندان اوین به سر می برد و از رسیدگی پزشکی مناسب برخوردار نیست. یکی از هم بندان فرح واضحان در زندان اوین، شرایط و وضعیت این زندانی سیاسی را تشریح کرده است:
فرح(الميرا) واضحان از آن تيپ آدم‌هاي دوست‌داشتني است كه اشتباهي راهي زندان شده‌اند، دلش پيش دخترش "يسنا" است و هر چه حرف مي‌زند، انتهايش به "يسنا" مي‌رسد. نگران است، از نوع نگراني‌هاي مادري براي بيماري دخترش، وقتي هيچ كاري از دستش بر نمي‌آيد.
در همين مدت زنداني بودنش، وقتي يك روز خبر دادند كه حال "يسنا" وخيم شده و در بيمارستان بستري است. ساعت‌ها گريه كرد. از اينكه هيچ كاري از دستهاي مادرانه‌اش ساخته نبود، گريه كرد. براي روزهاي دختر بيمارش كه بي او سر مي‌شد. و از همين بود كه قلبش تاب نياورد و چند روز پس از مرخص شدن "يسنا" از بيمارستان، او از زندان، با دست‌بند راهي بيمارستان شد.
خودش مي‌گويد:" من زنده نمي‌مانم، توي اين زندان مي‌ميرم. مثل مادرم!"
و حكايت مادرش از آن حكايت‌هاي نامعلوم دهه 60 است. مادري كه گروگان دخترش گرفته مي‌شود. مي‌گويد:"خواهرم با سازمان مجاهدين ارتباط داشت. آمدند كه او را بگيرند، اما نبود، فرار كرد و به جايش مادرم را بردند به عنوان گروگان تا خواهرم خودش را معرفي كند. اما دو روز بعد جسد مادرم را تحويل دادند. گفتند سكته كرده است."
و بعد مي‌گويد:" من مي‌ميرم توي اين زندان. مثل مادرم. مي‌دانم"
در مورد اتهامش و دليل رفتنش به شهر اشرف، حرف‌هاي زيادي دارد. كه فقط وقتي با او زندگي كنيد، بيانش مي‌كند. اما حالا، سوال دارد. خيلي سوال دارد. مي‌گويد، از آنها شاكي‌ام. آنها مرا وارد اين مخمصه كردند. و تعريف مي‌كند از روزي كه تصميم گرفت به شهر اشرف برود:" مشكلات خانوادگي داشتم، به شدت درگير بودم و جايي را مي‌خواستم براي اينكه به آن پناه ببرم.كسي را نداشتم. نمي‌توانستم بروم خانه برادرم يا كسي. به استيصال رسيده بودم. تصميم گرفتم بروم آنجا، فكر مي‌كردم شايد به واسطه ارتباط دور خواهرم به من پناه دهند. در آنجا هم سه ماه ماندم تا اينكه فهميدم"يسنا" مريض است و بيماريش را سرطان تشخيص دادند. به محض اينكه جواب آزمايش آمد. بيرونم كردند.‌ آنها مي‌دانستند در صورت بازگشت چه در انتظارم خواهد بود. اما برم گرداندند. حتي به من كمك نكردند كه بروم اروپا و بيماري دخترم را درمان كنم. من هم معطل نكردم. به سرعت برگشتم ايران تا "يسنا" را مداوا كنم.مي‌گويد:"هيچ‌گاه فعاليت سياسي جدي و وابسته به سازمان نداشته است. از زماني كه برگشتم تهران، فقط به دنبال معالجه دخترم بودم. در اعتراضات پس از انتخابات شركت مي‌كردم، اما هرگز گمان نمي‌كردم در صورت بازداشت، چنين اتهامي متوجه‌ام باشد. همه‌چيز تمام شده بود. چند سال بود كه كسي با من كاري نداشت."
فرح واضحان، آنقدر دل پر دردي دارد كه مي‌تواند ساعت‌ها برايتان حرف بزند. و بعد با خودتان مي‌گوييد، آخر او اينجا، با اين حكم مرگ، چه مي‌كند؟ فرح واضحان فقط يك مادر است كه مي‌خواست مراقب دخترش باشد.
خودش مي‌گويد:"در دادگاه وقتي قاضي ازم پرسيد، چرا به جاي اشرف، مثلا به تركيه پناه نبردي. جواب دادم كه اولا شناختي از تركيه نداشتم و دلم نمي‌خواست، دختر جوانم جايي برود كه هزار اتفاق برايش بيفتد و هزار جور حرف پشت سرمان باشد."
اما دادگاه به هيچ‌كدام از حرف‌هاي او توجهي نكرده است. حكم "اعدام" به دليل شركت در تظاهرات روز عاشورا، تنها به اين دليل كه او روزي از سر ناچاري به شهري پناهنده شده كه گمان مي‌كرده مي‌تواند در آنجا از مشكلاتش فرار كند.
فرح واضحان كه در زندان،"الميرا" صدايش مي‌زنند. حالا در زندان، زبان مي‌خواند و براي دخترهاي جوان، مادري مي‌كند. اگر "يسنا" كنارش نيست، حالا دخترهاي جوان ديگري هستند كه از محبت سرشار او بهره‌مند شوند.
الميرا از آن تيپ آدم‌هايي است كه مادر است. هرجايي كه باشد، مادرانگي‌اش آنقدر بر ساير جنبه‌هاي وجودي‌اش غلبه مي‌كند كه به وضوح مي‌توان آن را حس كرد.
وضعيت پرونده:
فرح(الميرا) واضحان، پس از حوادث عاشوراي سال 88 به همراه همسر و دو فرزندش بازداشت و به بازداشتگاه اطلاعات ارتش انتقال يافت، واضحان در طي اين مدت به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدين به شدت مورد فشار قرار گرفت، دختر وي كه به همراه او بازداشت شده بود، در شرايطي در سلول انفرادي نگه‌داري شد كه از بيماري سرطان رنج مي‌برد و اين موضوع موجب افزايش فشارها بر فرح واضحان شده بود.
فرح واضحان، جهت رهايي خانواده‌اش، كليه اتهامات موجود در پرونده خود را پذيرفت، با اين‌حال اعلام كرد كه سفرش به شهر اشرف و اقامتش در آنجا از روي ناچاري بوده است.
واضحان پس از سپري كردن يك ماه بازداشت در سلول انفرادي بازداشتگاه اطلاعات ارتش، به بند 209 زندان اوين منتقل شد. همسر و فرزندان وي، پس از حدود يك ماه و نيم بازداشت از زندان آزاد شدند.

فرح واضحان كه خود نيز سالها تحت شيمي درماني بوده و از بيماري قلبي نيز رنج مي‌برد، پس از 2 ماه بازداشت در بند 209، به بند عمومي زندان اوين منتقل شد. وي در مردادماه، جهت رسيدگي به اتهامات خود به شعبه 15 دادگاه انقلاب منتقل شد. قاضي صلواتي در اين دادگاه با برشمردن اتهامات وي، او را مورد بازجويي قرار داد. وي سپس از سوي دادگاه به اتهام محاربه از طريق ارتباط با سازمان مجاهدين خلق به اعدام محكوم شد. اين حكم با اعتراض وي، به ديوان عالي كشور ارجاع داده شده است.

واضحان در شهريور ماه در پي حمله قلبي، به بيمارستان مدرس در تهران منتقل شد، با وجود شرايط حاد جسماني وي و تأييد پزشكان زندان، مسئولان قضايي با اعطاي مرخصي استعلاجي به وي مخالفت كردند.

او، هم‌اكنون به همراه ساير زندانيان سياسي زن در بند متادون زندان اوين به سر مي‌برد، به گفته‌ي خانواده و ساير زندانيان زن، وضعيت جسماني واضحان بسيار نامناسب بوده و غدد سرطاني وي كه او سالها به خاطرش تحت شيمي درماني قرار داشت، مجددا ظاهر شده‌اند.

کمیته گزارشگران حقوق بش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

تماس info.sedayezendani@gmail.com