۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

شرح يك جنايت خاموش+ویدیو

article picture















شرح يك جنايت خاموش :نگين دخترشبنم سهرابي جان باخته عاشورا, هر روز منتظر است تا مادرش از بهشت به او تلفن كند.ازميان نامه هاي ارسال شده به كانون :روز عاشورا نزديكاي ساعت يك بود كه به سمت بهبودي ميرفتم ,از سمت خيابون آزادي يك سناتاي سياه رو ديد م كه با سرعت داره از بهبودي مياد بالا ديدم رفت طرف درمانگاه عمار, به سرعت خودم رو رسوندم اونجا ديدم زني رو دارن از ماشين ميارن بيرون گفتن كه وانت يگان ويژه اون رو تو خيابون له كرده, از درمونگاه برانكارد آوردن و اونزن رو بردن داخل , قشنگ معلوم بود كه تموم كرده چون تموم دست و پاهاش شكسته بود و خودش هم تكون نميخورد , من چهره اش رو ديدم اما 5 دقيقه بعد آوردنش بيرون و گفتن جلوي ماشين ها را بگيرين كه ببرنش بيمارستان ما نميتونيم نگهش داريم, بالاخره يه سمند نقره اي حاضر شد كه اون رو ببره در بين فريادهاي خشمگين جمعيت با هر مكافاتي كه بود جنازه رو گذاشتن توي ماشين و بردن , صداي مردم شنيده ميشد كه با خشم ميگفتن : قاتلا.. قاتلا... يه زن اون ميون فرياد ميزد : اي خدا ببينيد چي كار كردن ...هنوز صداها تو گوشمهاز روزي كه اين فيلم رو گرفتم چهره اون زن از جلوي چشمم كنارنميرفت و خيلي دوست داشتم ببينم كه اون كيه , آيا مادره , آيا بچه اي داشته ؟... بعد با خودم ميگفتم واي به كسايي كه اين جنايت رو تو عاشورا مرتكب شدنمدتي نگذشت كه جواب همه سئوالهام رو گرفتم وقتي كه مادرو دختر كوچيكش نگين رو شناختم, راستش اول ميترسيدم كه باهاشون رابطه برقرار كنم , خودتون كه ميدونيد , زندون و شكنجه و ماهم كه بدون خانواده نبوديم .... همه اين فكرها بهم هجوم مي آورد, تا اينكه تصميمم رو گرفتم و بهشون زنگ زدم,همون زنگ اول دختر كوچولويي تلفن رو برداشت و گفت مامان بالاخره زنگ زدي , من ميدونستم كه بهشت تلفن داره و تو منو يادت نميره , اما با صداي من اين طرف خط كه سراغ مادربزرگش رو ميگرفتم هيجان دخترك فرو نشست , اين صداي دخترشبنم , نگين كوچولو بود, مادربزرگ بهش گفته كه مادرش به بهشت رفته و دخترك ميدونه كه ديگه مادرش بر نميگرده, اما مدام اين جمله رو تكرار ميكنه : مادرم هميشه ميگفت منون تنها نميذاره , واسه همين ميدونم كه منو تنها نميذارهنگين امسال به مدرسه رفته اما هر روز منتظر اون صداي تلفني كه مادرش اون طرف خط صداش كنه .....مادرشبنم كه حالا در يك آپارتمان 50 متري در تهران با نگين كوچولو زندگي ميكنه ميگه : شبنم روز عاشورا از خونه بيرون رفته بود اما برنگشت , همه جا رو زير و رو كرديم , همه جا زنگ زديم اما از شبنم هيچ خبري نبود , تا اينكه بعد از بيست روز بيخبري به خونه ما تلفن كردن و گفتن كه جسد دخترم تو سردخونه كهريزكه , شبنم رو با ماشين نيروي انتظامي زيرگرفتن اما علت مرگش رونوشتن برخورد با جسمي سخت ميخوام ببينم كه اين جسم سخت اسم نداره يا همون ماشين نيروي انتظاميه ؟مادربزرگ درحالي كه به چشمهاي نگين خيره شده از شبنم ميگه : شبنم زندگي رو دوست داشت وتازه تو كلاس قالي بافي ثبت نام كرده بود , اون سفر رو خيلي دوست داشت دلش ميخواست كه همه شهرهاي ايران رو بگرده , اما نذاشتن , همه پيگيرهام بي نتيجه مونده , حالا بعد از ماهها به ما ميگن كه سندي از كشته شدن دخترتون داريد ؟ بريد فيلم بياريد, بريد شاهد بياريد , من كي رو شاهد بگيرم وقتي كه هركي شهادت ميده رو ميگيرن ... من شبنمم رو شهيد مردم ميدونم ...مادربزرگ ميگويد و ميگويد , نگين اما هنوز منتظر زنگ تلفن است .



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

تماس info.sedayezendani@gmail.com