۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

خانواده زندانی سیاسی؛ نمیدانید ظهر عاشورا با ما چه کردند

خانواده زندانی سیاسی محمد نوری زاد در نامه ای به خامنه ای با اشاره به وحشیگریهای ماموران رژیم و ضرب و شتم خانواده ها در مقابل زندان اوین نوشته اند: تنها خدا شاهد است که در ظهر عاشورا چه کردند با ما. تنها چیزی که در خاطرمان مانده، صحنه‌ کشیده ‌شدن بدن مادرمان بر روی زمین است.
***

به گزارش سایت کلمه، متن نامه خانواده محمد نوری زاد به شرح زیر است:
به نام خدای هرچه مهربانی؛ هرچه خوبی
رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران
این‌که امروز از پس این‌همه حادثه، خطاب به شما دست به قلم برده‌ایم، تنها به این خاطر است که تمام راه‌های قانونی و مجراهای مرتبط را طی کرده و سرگردان و زخم‌دیده و بی‌پاسخ مانده‌ایم.
دوست داشتیم بی‌پرده و بی‌واهمه شما را “پدر” خطاب می‌کردیم اما در این شرایط بحرانی که بر ما رفته و می‌رود، ترجیح‌ دادیم هم‌چون معمولی‌ترین عضو جامعه، نامه‌ای برای شما بنویسیم؛ مگر که این درد بی پایان ما، اندک تسکینی یابد.
آقای خامنه‌ای
یادتان هست سال‌ها پیش، در میان انبوه جمعیتِ ولایت‌مدار و نگاه پر مهر برادران، دختری کم سن و سال با دستی لرزان به شما نزدیک شد و گفت: “آقا! من نمی‌دانم شما را چه صدا بزنم. یکی شما را مولای من خطاب می کند، دیگری شما را سیّد و مقتدا می خواند و آن یکی: رهبر” و شما گفتید: “بگو خامنه‌ای!” دخترک گفت: “آقای خامنه‌ای، من از شما انتقاد دارم ولی می‌خواهم خودتان این نامه را بخوانید و به این دو آقا ندهید. چون آنها نمی‌خواهند کسی از شما انتقاد کند!” شما با مهر کاغذ تا شده‌اش را گرفتید و زیر عبا گذاشتید. شما رفتید و ندانستید که ماموران و برادران، دخترک را با آن که کم سن و سال بود، بسیار مواخذه کردند. دخترک می‌لرزید و می‌گریست و سوال و جواب می‌شد، اما در دلش خوشحال بود که آقای خامنه‌ای گفته است نامه را می‌خواند.
آقای خامنه ای!
دخترک در نامه اش گفته بود: “…در روز راهپیمایی روز قدس، سخنرانیِ شما را از صداوسیما مشاهده می‌کردم. یادم است شما از علی(ع) و صاحبِ قلم صحیفه، سخن گفتید. از کسانی‌که عباداتِ طولانی‌شان به نظرشان نمی‌آمد، در اوج قدرت، و در لحظات تلخ انزوا، یتیم‌نوازی می‌کردند و دل کسی را نمی‌شکستند… در این میان یادم هست که مردی بلند شد، مثل اینکه نامه‌ای داشت؛ و شما چقدر تلخ او را در انظار هزاران هزار شکاندید. خدا من را ببخشد اگر تهمتی بر شما بزنم. قصدم توهین نیست؛ یک سوال است. این درست که شاید شما یا آن شخص در شرایط بدی بوده‌اید، اما آن فرد تا آخر عمر، خود را از ولایت، طردشده می‌داند. آن مرد اشتباهش یک صدای بلند و برخاستنِ بی‌جا بود؛ مرا ببخشید اما شما اشتباهتان در مقام ولایت اسلامی بود و آنجا که سخن از علی(ع) می‌رفت…” و حتی در ادامه‌ی نامه، بی‌دلیل نوشته بود: “من شما را علی زمان نمی‌دانم!” نوشته بود: “اصل نامه به فلان شماره، به دفتر رهبری ارسال شد ولی روال، بر رساندن این‌گونه نامه‌ها به شما نیست!”
آقای خامنه‌ای
برای شما زیاد نامه می‌نویسند. برای شما به‌وفور گله و شکایت و ناله و التماس دعا پست می‌شود، ولی کمتر کسی‌ست که توانسته‌باشد از شخص شما پاسخی دریافت کند. دخترک اما این اتفاق معدود تاریخی را به نام خودش ثبت کرد. او انتقادی صریح و بی‌پروا و بی‌واسطه کرده بود. انتقادی که پاسخ داده شد و عجیب که مخاطب، آن را پذیرفته بود؛
پاسخ شما این‌چنین بود: “دختر عزیزم، از تذکر شما خرسند و متشکرم و امیدوارم خداوند همه‌ی ما را ببخشد و از خطاهای کوچک و بزرگ ما که کم هم نیستند، درگذرد. من در بابِ آنچه شما یادآوری کرده‌اید، هیچ دفاعی نمی‌کنم؛ گاهی گوینده از تلخیِ لحن خود، به قدر شنونده آگاه نمی‌شود و در این موارد، همه باید از خداوند متعال بخواهند که آن گوینده را متوجه و اصلاح کند و اگر ممکن شود به او تذکر دهند. توفیق شما را از خداوند متعال مسئلت می‌کنم…”
آقای خامنه ای!
آن دختر، امروز دیگر اقبال گذشته را ندارد تا از رصد عزیزان بگذرد و بی‌ترس صدایتان کند: “آقای خامنه‌ای! من از شما انتقاد دارم!”
اکنون حدود یک‌سال است که محمد نوری‌زاد، پدر آن دخترک، به خاطر انتقاد از شما در زندان است. خانواده‌اش حق دیدار و شنیدن صدای او را ندارند. ماموران شریف و عزیز، همسر و فرزندان او را مورد الطافی قرارداده‌اند که حریم قلم، شرح ماوقعشان را برنمی‌تابد. چندین‌بار او را محکوم کرده‌اند، بی‌آنکه حتی سخنانش را بررسی کنند و در آخر او را “مزدور اجنبی” خواندند.
آقای خامنه‌ای!
شنیده‌ایم که شما روزهای زیادی را در زندان گذرانده‌اید. از سرمای آن‌جا بر خود لرزیده و از دوری عزیزان خود اشک ریخته‌اید. در آن‌جا شاید عنوان “اعتصاب غذای خشک” به گوشتان خورده باشد. حالا، محمد نوری‌زاد بیشتر از یک‌هفته است که در اعتصاب غذای خشک به سرمی‌برد. یعنی نه آبی می‌نوشد و نه غذایی می‌خورد.
ما تمام این روزها، هم‌چون همه‌ی کسانی که سلامتی عزیزشان را در خطر می‌بینند، هر مسیری را که به ذهنمان ‌رسید، پیمودیم تا مگر از حال او خبری به‌دست ما رسد. به مسئولین مربوطه، نامه نوشتیم و به دیدار علمای دینی رفتیم تا شاید کسی بتواند امکان شنیدن صدای او را برای ما فراهم کند و ما را از این‌همه بی‌خبری و نگرانی برهاند.
آقای خامنه‌ای!
علما ما را به “توسل” فراخواندند و “صبوری”. ما نیز ظهر عاشورا با لبی تشنه و قلبی ترک‌خورده مقابل اوین نشستیم و -حتی به توصیه‌ی ماموران- با صدای آرام زیارت عاشورا خواندیم. ناگهان در مقابل چشمان حیرت‌زده ی ماموران انتظامی، برادران شریف و بزرگوار لباس شخصی، بی‌هیچ کلامی، دعا از ما ربودند و حجاب از سر ما کشیدند و بر سر و دست ما تا توانستند، نواختند و تنها خدا شاهد است که در ظهر عاشورا، چه کردند با ما… تنها چیزی که در خاطرمان مانده، صحنه‌ی کشیده‌شدن بدن مادرمان بر روی زمین است، درحالیکه زمزمه ی زیر لبش “یا زینب” بود…
آقای خامنه‌ای!
مادر ما بر اثر برخورد شنیع و ناجوانمردانه‌ی عزیزان، بلافاصله در بخش مراقبت‌های ویژه بستری شد. و ما، خانواده‌ای که حالا نه مادر داشت و نه پدر، شام غریبان را اشک ‌ریختیم و زخم یک‌دیگر را مرهم کردیم.
آقای خامنه‌ای!
کاش زمانی‌که همسر و فرزندان و خواهران محمد نوری‌زاد را می‌زدند و می‌بردند، یا وقتی از آنها بازجویی می‌کردند، و یا حتی زمانی‌که شبانه رهایشان کردند، دست‌کم خبری از حال و روز وی به خانواده‌اش می‌دادند یا نهاد و مرجع پاسخ‌گویی را معرفی می‌کردند.
آقای خامنه‌ای!
ما شما را مثل محمد نوری زاد، “پدر” خطاب نمی‌کنیم. شما را با اجازه‌ی خودتان به نام می‌خوانیم، و به دل شکسته‌ی مادر و پدری پیر و زحمتکش، برادری جانباز، همسری زخمی و بیمار و فرزندانی سرگردان و بی‌پناه ارجاع می‌دهیم که امروز حتی نمی‌دانند چه کسی مسئول است و کدام گناه نکرده، جسم و روحشان را کبود کرده است.
در پناه خدای آزادی
خانواده‌ی محمد نوری‌زاد- شنبه ۲۷ آذر۸۹

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

تماس info.sedayezendani@gmail.com